مامان فرشته های شیطون

روزمرگی های یه مادر شاغل با سه دختر شیطون

تبلیغات تبلیغات

فراموشی خانوادگی

روز جمعه که میخواستم برم خونه بابا پیش مامانم مسواک رو گذاشتم که با خودم ببرم اما هر چی گشتم پیداش نمیکردم یعنی توی چند دقیقه یادم رفت کجا گذاشتمش بعد داشت دیر میشد بی خیالش شدم ده دقیقه دیرتر رسیدم زن داداش کوچیکه که بنده خدا هنوز یک هفته از بیماریش نگذشته بود ولی حاضر نشده بود شیفتش،رو جایگزین کنه منتظرم بود الهی سال دیگه این موقع ها یه دختر کوچولوی ناناز و سالم داشته باشه(آرزوش هست).خدا رو شکر برای بودنشون من که بی نهایت قدردانشون هستم .خدا بهشون سلامتی
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها